خلاصه کتاب مرگ ایوان ایلیچ
بخشی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ:
«در آن لحظات طولانی و بیپایان شب، وقتی درد امانش را بریده بود و خواب به چشمانش نمیآمد، ایوان ایلیچ با وحشتی عمیق به این میاندیشید که چگونه تمام زندگیاش را صرف چیزهایی کرده که اکنون هیچ معنایی برایش ندارند. پروندههای دادگاه، ترفیعهای شغلی، مهمانیهای اشرافی، تحسین همکاران و همه آن چیزهایی که روزی برایش مهم بودند، حالا همچون سایههایی محو و بیمعنا از برابر چشمانش میگذشتند. درد مانند موجودی زنده در درونش میپیچید و او را وادار میکرد تا به چیزی فراتر از این ظواهر فریبنده بیندیشد. به یاد نمیآورد که در تمام این سالها حتی یک بار هم به این فکر کرده باشد که آیا زندگیاش آن چیزی بوده که باید باشد؟
گاهی که درد کمی آرام میگرفت و ذهنش شفافتر میشد، از خود میپرسید آیا واقعاً هیچ لحظهای از خوشبختی حقیقی در زندگیاش نبوده است؟ و ناگهان، خاطرات دوران کودکیاش، مانند نوری درخشان در تاریکی ذهنش میدرخشید - لحظاتی پر از شادی خالص و بیریا، زمانی که هنوز زندگی برایش به معنای پیشرفت اجتماعی و کسب موقعیت نبود. آن روزها، وقتی مادرش با مهربانی دستش را میگرفت و او را میبوسید، وقتی با شوق توتهای تازه را میچید، وقتی بوی نان تازه در خانه میپیچید - آن لحظات کوتاه و ساده، تنها لحظات واقعی زندگیاش بودند و حالا، در آستانه مرگ، این حقیقت با تمام تلخیاش بر او آشکار میشد.»
تعداد مشاهده: 163 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 16
حجم فایل:0 کیلوبایت