خلاصه کتاب دیوید کاپرفیلد
بخشی از کتاب دیوید کاپرفیلد:
«آیا من قهرمان داستان زندگی خودم خواهم بود، یا این جایگاه نصیب شخص دیگری خواهد شد؟ این صفحات باید پاسخ این سوال را روشن کنند. برای شروع داستان زندگیام، باید به عقب برگردم و بگویم که من در روز جمعه نیمهشب در بلاندرستون، در سافک به دنیا آمدم. به من گفتهاند که ساعت درست در لحظه تولد من شروع به نواختن کرد و همزمان پرستار متوجه شد که این امر میتواند بر سرنوشت من تاثیر بگذارد؛ اول اینکه من در طول زندگیام خوششانس خواهم بود، و دوم اینکه این موهبت را خواهم داشت که ارواح و اشباح را ببینم. هر دو این پیشبینیها، همانطور که در این صفحات خواهید دید، سرانجام به حقیقت پیوستند.
پدرم شش ماه پیش از تولد من از دنیا رفته بود. به نظرم میرسد که او مردی با موهای سیاه و قد متوسط بود - البته این را فقط از روی تصویری که از او مانده، میگویم. تنها میراث ملموسی که برایم به جا گذاشت، چند تکه لباس قدیمی بود که مادرم آنها را به رنگ سیاه درآورده بود و حالا به عنوان لباس عزا میپوشید، و یک ساعت جیبی نقرهای که هنوز هم در گنجه خاک میخورد. در میان اسناد خانوادگی ما نامهای از عموی پدرم هست که در آن به خواستگاری مادرم اشاره شده، و او نوشته بود که این ازدواج 'برای دو طرف بسیار مناسب به نظر میرسد'، چرا که هر دو جوان و دوستداشتنی هستند. من اغلب فکر میکنم که پدرم هرگز به این نکته توجه نکرد که ممکن است زندگی مشترک چیزی بیش از 'مناسب بودن' نیاز داشته باشد.»
تعداد مشاهده: 40 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 21
حجم فایل:0 کیلوبایت